۹ سکانس از دختر زیبایی که پیر شد!!!

سکانس اول:

دختر بچه که بودم، دختران زیبای جوان رو که می دیدم خیلی حسرت می خوردم. دوست داشتم زود به سن و سال اونها برسم تا بتونم خودمو به رخ همه بکشم. بتونم زیبایی خودمو نشون بدم. برنامه های ماهواره ای هم تأثیر زیادی روی من گذاشته بود. زنان و دختران توی ماهواره همیشه عزیز و نور چشم بودند و مدام ازشون فیلم و تصویر پخش می شد….

سکانس دوم:

وقتی به زیبایی رسیدم و بر و رویی پیدا کردم، به خاطر نوع لباس پوشیدنم خیلی مورد توجه بودم، اینقدر جلوه داشتم که ناخودآگاه پسرا و مردای زیادی که با من برخورد داشتند، نمی تونستند حرفی نزنند. خیلی از پسرا در کوچکترین برخورد سعی می کردند نظرم رو جلب کنند و رابطه دوستانه برقرار کنند. متلک شنیدن هم شده بود کار هر روزم…

جوان بودم و لذت می بردم از اینکه می دیدم چشم ها به من توجه دارن، خوشم می آمد که مورد توجه باشم. بنابرین سعی می کردم تنگ ترین و کوتاهترین لباس ها رو انتخاب کنم و با غلیظ ترین آرایش بیام بیرون…

سکانس سوم:

خوشگلی هم شده بود واسه من دردسر. دوستام خیلی بهم توصیه می کردند فقط سوار تاکسی بشم و یا از اتوبوس خط واحد استفاده کنم. بعضی وقت ها خبرهای حوادث جدید رو که از سایت ها می خوندم از اینکه این بلاها سر خودم بیاد می ترسیدم. ولی اینها باعث نمی شد خودم رو آرایش نکنم و یا تو لباس پوشیدنم تغییری بدم. تو تردد توی خیابون و جاده ها آرامش نداشتم و نمی شد یه روز بدون متلک شنیدن و درخواست دوستی نداشتن به دانشگاه برسم. تو دانشگاه هم که درس و مشقم شده بود دل دادن و قلوه گرفتن…

نه پسرای کلاس آرامش داشتند و می تونستند با تمرکز درس بخونند و نه من… مدام حواسمون پرت همدیگه بود…

سکانس چهارم:

به خاطر خوشگلیم خواستگار زیاد داشتم. هر روز تقریبا این مراسم خواستگاری تو کوچه، خیابون و یا دانشگاه انجام می شد و نتیجه اش ناز کردن من بود. مونده بودم به کدوم روی خوش نشون بدم. آخه همه زیبایی منو می دیدند و بدون اینکه شرایط دیگه رو بسنجند می اومدند اظهار عشق می کردند. آخه درس خوندن بهترین کاری بود که همه طرف حسابهام بلد بودند انجام بدهند، فقط چون حس می کردند دوستم دارند می اومدند و سرآپایی خواستگاری می کردند…

گذشت تا با آرمین آشنا شدم، یه پسر خوشتیپ و از خانواده ثروتمند، خودشو برام می کشت، مدام جلو راهم سبز شد تا دلم رو برد…

سکانس پنجم:

چشمان آرمین انگار تو گلچین کردن دخترای زیبا مهارت خاصی داشت. انگار شغلش دیدن و پسندیدن بود و این خیلی عذابم می داد. من خیلی بیشتر از قبل به خودم می رسیدم ولی انگار تو بازار و کوچه و خیابون، تنوع جنس دختران، بیشتر از من برای آرمین بود…

احساس اینکه زیبایی من در چشم آرمین جلوه ای نداره ناراحتم می کرد، هر وقت با کسی در حال صحبت کردن می دیدمش از دستش عصبانی می شدم، خونه شده بود جهنم، و من در این جهنم در حال سوختن…

سکانس ششم:

دیگه نگاه مردم برام مهم نیست. حالا فهمیدم دیده شدن و پسندیده شدن و زیبایی زیاد مهمترین عامل بر هم زننده آرامش در زندگی من بوده. یکی از دوستام حرف جالبی زد، گفت: خیلی ها با نگاه به قیافه تو و خوشگلی تو، زیبایی و خوبی همسرشون رو فراموش کردند، حالا هم خیلی ها با نشون دادن خودشون به شوهرت، تو رو از چشم شوهرت می اندازند، این حکایت همون” از هر دست بگیری از همون دست پس می دی”، هست….

سکانس هفتم:

جلوی آینه ایستادم و خودمو تو سن ۴۵ – ۵۰ سالگی خوب نگاه می کنم. یادم میاد از زیبایی خیره کننده ای که حالا هیچی ازش نمونه جز حسرت…

دیگه هیچ لوازم آرایشی تو دنیا نمی تونه منو به شکل قبلیم برگردونه. من موندم و حسرت اون پسندیده شدن هایی که دیگه هیچی ازش نمونده بود. من که عادت داشتم همیشه برای دیگران خودمو درست کنم، حالا دیگه کاری برای انجام دادن نداشتم. تو جامعه هم انگار نگاه مردم با چندشی مشمئز کننده همراه شده، دیگه خودم هم از خودم متنفرم…

سکانس هشتم:

تازه فهمیدم همه این مدت ها یکی با من بوده که نمی خواسته من زندگیم اینجوری باشه. منو واسه خودم می خواسته و زشتی و زیبایی ظاهری من براش مهم نبوده…خدایی که هیچ کجا، نه در قرآن کریم، و نه در زبان اولیا و اوصیا و رسولانش کارهای منو قبول نداشته و اون رو گناه می دونسته…

نمی دونم توبه من قبول میشه یا نه؟

اگر توبه کنم، خدا بهم نمیگه: خیلی ها به خاطر دیدن تو به گناه افتادند و خیلی ها به انحراف رفتند و از کار و فعالیت و ساخته شدن روح و جانشون موندن، برو که توبه تو قبول نیست و اهل آتشی….؟

امروز که تو این سن و سال تنها شدم و هیچ چشمی خریدار من نیست و هیچ دلی برای من نمی تپد، انگار جلوه گری و فخر فروشی دخترکان جامعه را به چشمی دیگر نگاه می کنم، دخترکانی که به زودی به شرایط من می رسند و از همه اون خواسته شدن ها، فقط حسرتی غمبار بر دلشون می مونه…

و سکانس سانسور شده:

هیچ لذتی از زندگی نبردم، حتی آن موقع که خدای قلب های مردان و پسران شهوت پرست جامعه بودم…

حتی آن موقع که عشق رسیدن به من، و نگاه کردن به من، حسرت دل خیلی ها بود….

کاش جور دیگری زندگی می کردم، همان گونه که خدایم می خواست….

 

سوغاتی عجیب بانوی عرب برای رهبرانقلاب

پايگاه اطلاع‌رساني حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي حاشيه‌هايي از ديدار شرکت‌کنندگان در اجلاس زنان و بيداري اسلامي با رهبر معظم انقلاب را منتشر کرد.
آمدنشان خوب است؛ هم براي خودشان، هم براي ما. انگار که آنها دريا را تجربه کنند، ما هم دريا برايمان عادي نشود. يک قلمش همين نماز جماعت تونسي‌ها است. به محض ورود به خاک ايران پرسيدند؛ نماز جماعت کجا خوانده مي شود؟ راهنمايي‌شان کرده بودند به نمازخانه‌ي فرودگاه. بعد از نماز، راهنما زود آمده بود بيرون که مهمان‌ها ببينندش و گم نشوند. هر چه ايستاده بود، تونسي‌ها نيامده بودند بيرون. نگران رفته بود دنبالشان. در نمازخانه نشسته بودند و گريه مي‌کردند. پرسيده بود چرا گريه مي‌کنيد؟ گفته بودند اين‌جا مي‌شود نماز جماعت خواند. مي‌شود حجاب داشت. گفته بودند ايران کشوري آزاد است و تا به حال اين‌قدر احساس آزادي نکرده بودند.
تا روز ديدار، دوباره ديدن اين دريا بارها اتفاق ‌افتاد. روزي که اولش رنگ‌ها زياد بود، اما بعد مثل اين‌که هفت رنگ تابيده شد توي هم. آن‌وقت انگار نور واحد همه جا را مي‌گرفت.
دسته دسته مي‌آمدند. آفريقايي‌ها با رنگ تيره‌ي پوست و لباس‌هاي زرد و سرخ و سبز؛ عرب‌ها با مانتو و چادرهاي عربي نگين‌دار. آذري‌ها با لباس‌هاي بلند و روسري‌هاي پرگل. گروه ‌گروه داخل صف تحويل کفش‌ها مي‌ايستادند و تندتند با هم حرف مي‌زدند. آذري‌ها بايد تل‌هاي دايره‌اي محکم را تحويل دهند. همان دايره‌هايي که روي سر مي‌گذارند تا روسري‌هايشان بهتر بايستد.
کوچه‌ي منتهي به گيت بازرسي براي ورود و تحويل امانات، پر بود از خانم‌هايي که هرکدامشان رنگي بودند؛ يکي سياه بود با لباس‌ نارنجي و يکي سفيد بود با لباس‌ قهوه‌اي. همه همان لباس‌هايي را پوشيده بودند که در اجلاس هم مي‌پوشيدند. همان لباس‌هايي که در لابي هتل هم تنشان بود. صداقت‌شان در پوشش خيلي جالب بود. عده‌اي بلوز و دامن، عده‌اي پيراهن بلند. بعضي‌ها روسري‌شان را مثل کلاه دور موهايشان پيچيده بودند. بعضي دامن‌هايشان تا روي مچ پا را پوشانده بود. همه همان‌طور آمده بودند که واقعاً بودند.
نشاطي در راه‌رفتنشان داشتند که نمي‌دانم از شيب کوچه بود يا از شوق ديدار. همه خيلي سريع و سبک و روان مي‌رفتند؛ انگار به سمت خانه‌ي خودشان. توي راه همين خانه، خانمي با يک کيسه‌ي پول آمده بود که زير لباس‌هايش پنهانش کرده بود. ‌پرسيدند اين پول‌ها براي چيست؟ به‌زحمت و با فارسي و عربي ‌فهماند که «نگذاشتند براي آقا سوغات بياوريم. در هتل گفتند هيچ‌ چيز نمي‌توانيد با خودتان ببريد. اين‌ها را آورديم که به جاي سوغات به آقا بدهيم!» همه‌ي خانم‌ها خنديدند. بازرس‌ها پول‌ها را به امانت گرفتند و گفتند بعد از جلسه بياييد پس‌بگيريد. به آقا مي‌گوييم که مي‌خواستيد برايشان سوغاتي بياوريد.
اين‌جا کسي غريبه نيست، حتي کفشدارها هم زود آشناها را مي‌شناسند. وقتي ‌فهميدند زني از بحرين آمده، براي آزادي بحرين دعا مي‌کنند. نفر جلويي‌ من هم بحريني بود. مادرش ايراني بودهو فارسي را عين خودمان حرف مي‌زد. گفتم مردم بحرين پاره‌ي تن ايراني‌ها هستند و خواهران و برادران ما هستند. مي‌گويد ايران تنها کشوري است که با بحرين دوست است. اگر «العالم» نبود، هيچ‌کس نمي‌فهميد در بحرين چه مي‌گذرد. باز تکرار ‌کردم که بحريني‌ها پاره‌ي تن ما هستند. دلم مي‌خواهد خيالش را راحت کنم که پاره‌هاي تنمان را تنها نمي‌گذريم.
آن‌طرف‌تر مادر يک شهيد مصري همه‌ي محافظ‌‌ها را مي‌بوسيد. در همايش هم يک لحظه خنده از روي لبش نرفته بود. پسرش را همان روزهاي اول در ميدان التحرير شهيد کرده بودند. مي‌گفت پسرم که شهيد شد اصلا گريه نکردم فقط يک بار وقتي درون قبر نگاهش کردم موهايش بهم ريخته بود. درون قبر رفتم و موهايش را شانه زدم. همان جا فقط گريه ام گرفت. همه از او عکس پسرش را مي‌خواستند مي‌گفت همين يکي را دارم؛ روزي که خواستم برگردم تقديمتان مي‌کنم.
در مرحله‌ي بعدي بازرسي، خانم عرب‌زباني‌ غر مي‌زد و به مسئول بازرسي مي‌گفت: «تفتيش أربع مرات؟!» در جواب، بچه‌هاي حفاظت قاطي همان لبخندشان مي‌گفتند: «يک امام که بيشتر نداريم. ما را ببخشيد، چاره‌‌اي نداريم».
بعد از بازرسي، مهمان‌ها پذيرايي شدند و دستگاه مترجم جيبي را تحويل گرفتند و رفتند داخل. ايراني‌ها را راه نمي‌دادند، مي‌گفتند اول مهمان‌ها! خانم‌هاي ايراني دلخور شده بودند.
مهمان‌ها که وارد شدند، شوق رهايي از گيت بازرسي و گذشتن از اين همه مراحل و هيجان ديدن آقا حالي خوب برايشان ايجاد کرده بود. نمي‌شد جلويشان را گرفت و با آنها حرف زد. همه سريع‌ترين و کوتاه‌ترين جواب ممکن را مي‌دادند و رد مي‌شدند. زني پاکستاني از من پرسيد کاغذ از کجا آوردي؟ به جاي اين‌که جوابش را بدهم، گفتم از کجا آمده‌اي؟ «از پاکستانم و نماينده‌ي مجلس در پنجاب. به ديدن بزرگ‌ترين ليدر کل جهان آمده‌ام.» گفت و رفت.
تازه داشتيم در حسينيه جاگير مي‌شديم که خانمي آفريقايي آمد و عکس آقا را ‌خواست. مي‌گفت مي‌‌خواهم وقتي آقا وارد سالن شدند، عکس ايشان دستم باشد. يکي از همراهانشان گفت: ديروز به همه‌تان عکس آقا را داديم. مگر در هتل براي شما نياوردند؟ مي‌گويد: آوردند ولي آن ‌را در چمدان گذاشتم که ببرم آفريقا به آن‌هايي بدهم که مي‌گفتند کجا مي‌روي؟ ايران چه خبر است؟
حسينيه‌ي امام خميني اين‌بار زنانه-مردانه نداشت. همه‌ي سالن را زنان و دختراني از همه‌ي عالم پر کرده بودند. تعداد کمي از آقايان هم جلو سمت چپ و بالا نشسته بودند. سه رديف صندلي انتهاي سالن چيده بودند براي بزرگ‌ترها. جوان‌ها روي زمين نشسته بودند. زمين از بالا شبيه قالي پر از گل بود. توي گل‌هاي قالي، چشمم ‌خورد به يکي که کاغذش را قرص و محکم بالا گرفته بود. سعي کردم بخوانمش، نوشته بود: «من اهل السنة کلهم ...» درست پيدا نبود. دوباره گردن کشيدم. متوجه شد. برگه را گرفت به سمتم و با اشاره پرسيد نوشتي؟ گفتم بله. خيالش که راحت شد برگه را گرفت رو به دوربين.

ادامه نوشته

از تحریم حلال خدا تا فتوا به جواز فساد و فحشا

چندی پیش بود که فتوای عجیب «جهاد نکاح» از سوی برخی مفتی‌های سلف مطرح شد و به شدت مورد استقبال برخی و مخالفت برخی دیگر قرار گرفت . اما آنچه در این میان مایه تاسف است اینکه مفتیان سلفی در حالی به جواز و حلیت این نوع بی بندو باریها فتوا می دهند که از آن طرف همواره شیعیان را به دلیل جایز دانستن ازدواج موقت اهل بدعت معرفی کرده و مذمت می نمایند.

چندی پیش بود که فتوای عجیب به اصطلاح «جهاد نکاح» از سوی برخی مفتی‌های سلفی منطقه مطرح شد و توسط شیخ «محمد العریفی» مفتی مشهور سلفی‌های عربستان سعودی نیز به شدت مورد تبلیغ قرار گرفت اگرچه بسیاری معتقدند که طرح این نظریه در ابتدا مربوط به خود عریفی بوده است ، اما پس از اینکه این فتوا مورد اعتراض و مخالفت گسترده بسیاری از علمای اهل سنت و جامعه اهل تسنن قرار گرفت و آن را یک بیشرمی و بی آبرویی بزرگ برای علمای وهابیت دانستند ، عریفی نسبت صدور این فتوا به خود را مورد انکار قرار داد و آن را تکذیب نمود

هرچند علمای اهل تسنن بدلیل فحشای بزرگ در این فتوا با آن مخالفت و آن را محکوم کردند، اما طولی نکشید که سیل زنان سالخورده و دختران جوان و حتی نوجوان فریب خورده و هوسباز به سوریه گسیل شد تا بتوانند به اصطلاح برادران جنگجوی سلفی خود را در سوریه برای جنگیدن مقابل ارتش سوریه تقویت کنند و به آنها روحیه بدهند.

جالب توجه این که علمای اهل سنت و مفتیان سلفی در حالی به جواز و حلیت این نوع بی بندو باریها فتوا می دهند که از آن طرف همواره شیعیان را به دلیل جایز دانستن حکم ازدواج موقت ، اهل بدعت دانسته و گاه تا آن جا به افراط کشیده می شوند که در مورد نطفه شیعیان نیز اظهار نظرهای غیر منصفانه ای را مطرح می نمایند ، با وجود اینکه شیعه بر طبق آیات قرآن کریم و اخبار نبوی و سیره صحابه عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله معتقد است که اصل اجواز و حلیت زدواج موقت ریشه ای قرآنی و روایی داشته و پیامبر اکرم نیز مهر تایید بر آن زده اند به گونه ای که جواز این مساله و عمل بدان در زمان آن حضرت و پس از ایشان در زمان ابوبکر و حتی اوایل خلافت عمر نیز جزء سیره صحابه و مسلمانان به شمار می آمد و کسی قائل به حرمت آن نبود تا این که عمر حیرت همگان را برانگیخت و ناگهان فتوای حرمت این عمل را اعلام نمود ، چیزی که حتی در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز شنیده نشده بود و از آن پس بود که با تهدیدات عمر کسی جرات روی آوردن به این نوع نکاح را پیدا نکرد و کم کم این بدعت خلیفه که در مقابل نص صریح قرآن کریم ، سنت پیامبر و سیره اصحاب بود به یک حکم واقعی الهی تبدیل شد که تا کنون نیز دامنگیر اهل سنت شده است .

از مقایسه ای بسیار ساده و ابتدایی میان این دو نوع ازدواج ، بر همگان روشن می گردد که مخالفت با حکم واقعی الهی و تحریم آنچه را خداوند متعال و پیامبرش بر بندگان خویش حلال نموده اند ، انسان را به چه منجلابهایی از فساد می اندازد که برای ارضای غریزه جنسی خویش در شرایطی که به همسر دائم خود دسترسی ندارد ، به جای عمل به حلال خدا به زشت ترین فسادهای اخلاقی رو آورده و برای توجیه عمل خویش آن ها را در قالب نوعی نکاح آن هم از برترین نکاحها که پاداش آن بهشت برین است معرفی می نمایند
و این است حال و روز مذهبی که از خلیفه واقعی رسول خدا روی گردان شده و به دنبال امام خود حرکت نکند .آیا این همان اسلام آمریکایی نیست ؟

حال در مرحله اول به بررسی اجمالی جهاد نکاح می پردازیم :

سوال :چرا از منظر اسلام ، جهاد نکاح،همان زنا و فحشاست البته با نامی دیگر ؟

پاسخ :

الف: در جهاد نکاح نگه داشتن مدت عده برای زن ، هیچ معنا و مفهومی ندارد . در این نوع نکاح ، زنان در میان نامحرمان دست به دست می‌شوند و پس از هوسبازی هر مرد با آن ها و اتمام وقت تعیین شده برای آن ها ، زن را به دیگری می سپارند و هیچ زمانی برای نگه داشتن عده از سوی زن در نظر گرفته نمی شود . و این جاست که فاجعه ای بزرگ رخ می دهد و گوشه و کنار ویرانه های حاصل از جنگ در سوریه را می بینی که جنین های بی جان سقط شده و رها گشته اند چرا که هدف از جهاد نکاح تنها هوسبازی و ارضای غرائض جنسی است و نه تولید نسل ! ، گذشته از اینها وقتی عده ای در کار نباشد ، وضعیت پدر آن فرزندان نیز نامشخص خواهد بود پس بهترین راه نابود کردن آثاری است که در آینده دامنگیر زنان گردد .

ب : علاوه بر این سؤالی که مطرح می‌شود این است که در صورت تولد فرزند، حق و حقوق فرزندان متولد شده در این نکاح بر عهده کیست، اگر فرزندی متولد شود، آیا پدر وی مشخص است، آیا این فرزندان نامشروع نیستند، چه کسی مسئولیت سرپرستی و نفقه وی را برعهده خواهد گرفت ؟ پدر نامعلومی که شاید فردا در جنگ کشته شود ؟

ج :در این نوع از نکاح ، هر زنی در هر شرایطی می‌تواند شرکت کند حتی زن شوهر دار، بنابراین عنوان ازدواج، فریبی بیش نیست و در این ماجرا بیشتر فحشا مطرح است تا قوانین ازدواج.

د: اذن و اجازه از سوی پدر نیز برای دختران باکره و کم سن و سال مطرح نیست و مهاجرت به سوریه و یاری سربازان ارتش آزاد سوریه ( تروریستها ) بر همه دخترانی که به ضرورت این ازدواج پی برده اند ، لازم و واجب است حتی اگر پدر و خانواده آن ها مخالف این سفر و این ازدواج باشند

ه : این ازدواج نیازی به خواندن هیچ نوع صیغه نداشته و مهریه نیز در آن محلی از اعراب ندارد . . .
حال آیا شما فرقی بین زنا و این ازدواج مشاهده می نمایید ؟
آری تنها یک فرق وجود دارد و آن هم در تفاوت عنوان این دو عمل است که مفتیان هوسباز سلفی ، برای کاستن از بار منفی و زشت زنا ، نام آن را به جهاد نکاح تغییر داده اند تا این گونه موجبات فریب افکار عمومی و ساده لوحان را فراهم آورند .
البته بنا به اخبار منابع آگاه خبری این فتوا تنها به نکاح موسوم به جهاد خلاصه نشد بلکه منجر به ظهور پدیده‌لواط و همجنس‌بازی در میان گردان‌های شورشی نیز گردید. اخیراً تصاویری منشتر شده که نشان از گسترش این پدیده شوم در میان شورشیان سوری دارد.

حال به بررسی ازدواج موقت می پردازیم

ادامه نوشته